درسا جاندرسا جان، تا این لحظه: 11 سال و 5 ماه و 7 روز سن داره

دُرسا دُردونه مامان و بابا

جشن دندونی

سلام دخملک نانازم... پنجشنبه برات جشن دندونی گرفتم... تزئیناتش را از وقتی سه ماهه بودی تو کامپیوتر طراحی کردم ، یه مقداریش را ماه پیش چاپ کردم و اونایی که عکس داشت را چند روز قبل از مهمونی چاپ کردم از طراحی گرفته تا آماده کردنش برای وصل کردن به دیوار همه کلی از وقتم را گرفت اما بعدش خیلی خیلی راضی بودم چون جشنت به همون قشنگی شد که تصورش می کردم همه جا عکس دندون به چشم میخورد و مهمونا دنبال چیزی می گشتن که روش عکس دندون نباشه!!!!! از چند روز قبلش شما مریض شده بودی و تب داشتی   پنجشنبه هم حالت خوب نبود و همه اش بهانه می گرفتی و اصلا تو هیچ کاری باهام همکاری نکردی و همه عکسات بد شدن نانازی شما چهارشنبه این هفته 92/4/26 درسن 7...
29 تير 1392

پارک 2

دیگه وقتی دستت را به وسایل می گیری و وایمیستی موقع نشستن اول یکی از دستات را میاری به سمت زمین و خم میشی وقتی دستت به زمین رسید اون یکی دستت را ول می کنی و میشینی من عاشق این محتاط بودنتم که باعث شد خیالم از بابت شما راحت بشه و تشک ها را جمع کنم  چند روزه یاد گرفتی بگی بابا همه اش تو خونه می خونی بَ بَ بَ بَ و لبهات یه شکل خوشگلی میشن که میخوام بخورمشون و بعضی اوقاتم که میخوای بابا را صدا کنی خیلی قشنگ و ناااااااز بین بَ بَ گفتنات می گی بابا ... دیروزم که رفتیم پارک تا باباجون را دیدی ذوق کردی و گفتی بابا و اونم خیلی خوشحال شد که صداش زدی و گفت جون بابا و اومد بغلت کرد... بابا هم که اومد دنبالمون شما تا دیدیش گفتی بابا و ذوق کر...
24 تير 1392

درسای گوشواره به گوش

خوشتل مامان سلام.. دیروز صبح با بابایی رفتیم و گوشهای شما را سوراخ کردیم.. خیلی استرس داشتم ،قبلش برات صدقه گذاشتم و دعا کردم زیاد دردت نیاد... هر درمانگاهی رفتیم گفت زیر یکسال قبول نمی کنیم و مجبور شدیم بریم طلا فروشی اونجا هم شما شیطونی کردی و نذاشتی اون یکی گوشت را باخودکار علامت بزنم ،اولین گوشت که سوراخ شد برگشتی مرده را نگاه کردی و شروع کردی گریه کردن اون یکی گوشت را که سوراخ کرد بغلت کردم و باهم اومدیم بیرون شیشه شیرت را دادم و خوردی و ساکت شدی .. الهی مامان فدای اشکای گوله گوله ات بشه نانازم... بابایی خیلی ناراحت بود و تا شب با من حرف نزد ... 7ماه و 2هفته و 6روزگی شب خونه مامان ملک دعوت بودیم لباسهات را عوض ...
21 تير 1392

اولین مروارید

سلام سلام صد تا سلام من اومدم با دندونام می خوام نشونتون بدم  صاحب مروارید شدم یواش یواش و بی صدا شدم جزو کباب خورا درسا داره یه دندون       قند می خوره از قندون  فرشته مهربون آورده       براش یه دندون  درسای نازم امروز صبح که داشتی دستم را میخوردی متوجه زبری لثه هات شدم و وقتی بیشتر دقت کردم دیدم بله مروارید دخملم داره در میاد کلی ذوق کردم و بغلت کردم و بوس بوسیت کردم نانازم شب هم بهت آب دادم و نمی دونی صدای تق تق لیوان چقدر هیجان انگیز و زیبا بود   درسای نازم رویش اولین مروارید لبخندت مبارک عزیزم امیدوارم دندونت به راحتی در بیاد و اذی...
19 تير 1392

وبلاگ جدید...

سلام دخملکم.. همیشه دلم میخواست آدرس وبلاگت اسم خودت باشه بدون هیچ پسوند و پیشوندی و بالاخره بعد از چهار ماه پیگیری تونستم برات تو بلاگفا یه وبلاگ به اسم خودت ثبت کنم.. مبارکت باشه دخترم ایشالا که همیشه خاطرات خوبت را توش ثبت کنیم عشق کوچولوی من امروز دایی جون زحمت کشید اومد خونمون تا آنتنمون را درست کنه که شما بتونید کارتون تماشا کنید و لذت ببرید ... شما عاشق دایی جون هستی هر وقت می بینیش میری جلوش وایمیستی تا بغلت کنه ... دیروز هم که میخواستیم بریم خونه مامانی دایی اومد دنبالمون و شما از دیدنش کلی ذوق کردی و باهاش رفتی... قبل از اومدن دایی چند تایی عکس انداختیم این لباس را عمه جون زحمت کشیدن برات دوختن کلاهشم خودشون دو...
19 تير 1392

نی نی شکمو

سلام دخملکم  بحث داغ این روزا مسابقه ای هستش که نی نی وبلاگ گذاشته .. دیشب که داشتم بهت سوپ میدادم اذیت کردی و تمام صورتت و لباسهات را پر از سوپ کردی به خودم گفتم حالا وقتشه ازت عکس بگیرم تا شما هم تو اولین مسابقه زندگیت شرکت کنی ... بردمت تو آشپزخونه و قابلمه ای که عاشقشی را بهت دادم و همزمان بقیه سوپتم میدادم بخوری شما دیگه نمی دونستی چطور از این فرصتی که در اختیارته استفاده کنی و تند تند بازی می کردی و هیجان زده شده بودی ... همه عکسهایی را که دیشب انداختیم میگذارم .. وقتی نی نی وبلاگ عکسمون را تایید کنه می تونیم تبلیغات کنیم ... البته دخترم من اصلا دوست ندارم به وبلاگ دیگران برم و بخوام بهت رای بدن آخه همه خودشون نی نی دا...
15 تير 1392

اولین دوست ِ درسا

سلام دخمل نانازم یک ماهی میشه که مامان روژینا جون مارا دعوت کردن خونشون بالاخره امروز موفق شدیم بریم دیدنشون روژینا نانازی 10 روز از شما بزرگتره  دایی جون و بابایی خونمون بودن و از اونجایی که خونه روژینا جون نزدیک خونه مامانی بود زحمت کشیدن و مارو هم رسوندن  ،نزدیک خونه شون که شدیم شما خوابت برد و با خودم گفتم الآنه که بریم اونجا و شما بداخلاقی کنی اما برعکس تا رسیدیم بیدار شدی و برای نیلوفر جون(مامان روژینا) خندیدی از دیدن روژینا خیلی ذوق کرده بودی  اما روژینا با تعجب و اخم نگاهت می کرد ولی یکم که گذشت اونم اخماشو باز کرد و برام خندید  یکم که بازی کردی خوابت گرفت و لالا کردی  روژینا جونم برام...
13 تير 1392

اندر احوالات درسا خانوم ِ شیطون

سلام فسقلی من  سرعتت تو بُل رفتن به شدت بالاست و خیلی سریع به چیزایی که میخوای میرسی یک هفته ای میشه که حسابی پیشرفت کردی و وقتی دستت را به مبل و میز می گیری و وایمیستی بعد از چند دقیقه فقط با کمک یک دست وایمیستی و وقتی ام تعادلت را از دست میدی و می افتی دیگه با سر نمی خوری زمین می شینی انگاری می فهمی که داری می افتی و باید از خودت مراقبت کنی وقتایی هم که با سر می خوری زمین سرت را بالا نگه می داری و اینطوری خیالم راحته که به سرت ضربه ای وارد نمیشه فقط بعضی وقتا که زیاد می شینی و غرق بازی با اسباب بازیهات میشی حواست پرت میشه و تعادلت را که از دست میدی به پشت میخوری زمین و گریه می کنی چند روز پیش یه کار جالب کردی پات را آوردی...
10 تير 1392

آب بازی

سلام نانازی شیطون شنبه خاله هانیه اومد خونمون و باهمدیگه با کالسکه بردیمت بیرون،شما کلی ذوق کرده بودی و با عروسکت بازی می کردی... خداراشکر گریه نکردی تا از کالسکه بیای بیرون بعداز اینکه بازی کردی خوابت برد و یکم خوابیدی بعدشم که بیدار شدی خوش اخلاق بودی و کلی برامون خندیدی.. وقت برگشت به خونه  اینم عکس خاله هانیه و درسا نانازی وقتی بیدار شدی دهنت خشک شده بود منم برات آب معدنی خنک گرفتم که وقتی با شیشه بهت دادم خیلی خوشت اومده بود اصلا اون روز کلا خیلی خوش اخلاق شده بودی حتی با خاله ای غریبی هم نکردی و همه اش براش می خندیدی ،فکر کنم داشتی دلبری می کردی تا خاله زود به زود دلش برات تنگ بشه و بیاد خونمون.. ن...
10 تير 1392